آموختم کسی که یادم نکرد من یادش کنم شاید او تنهاتر از من باش

وقتي كه ديگر نبود;

 

من به بودنش نيازمند شدم. 

وقتي كه ديگر رفت,

من به انتظار آمدنش نشستم.

وقتي كه ديگر نمي توانست مرا دوست بدارد,

من او را دوست داشتم.

وقتي كه او تمام كرد,

من شروع كردم.....

وقتي او تمام شد ,

من آغاز شدم...

وچه سخت است تنها متولد شدن,

مثل تنها زندگي كردن...

مثل تنها مردن!!!

مرتضی

سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, | 9:4 | محیا |

www.kocholo.org سايت كوچولو - عكس هاي عاشقانه و لاو

عشق  حضور است

جایی که عشق هست

زمان و مکان محو می شوند

و جایی که عشق نیست

حتی آنچه که به لحاظ زمانی و مکانی نزدیک است

تو را به شدت دور نگه میدارد

غیبت عشق است که جدایی می آورد

و تنها نزدیکی دنیا عشق است

کسانی که به عشقی تمام عیار دست می یابند

همه چیز را در درون خود کشف میکنند

آنگاه همه عالم در درونشان خواهد بود ، نه در بیرونشان

و ماه و خورشید در آسمان درون آنها چرخ خواهند زد

در کمال عشق نفس ناپدید می شود

مرتضی

سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, | 9:2 | محیا |

 

کاش آسمان میدانست درد من چیست

کاش میدانست نیاز من چیست

کاش میدانست به یک قطره باران نیز قانعم

کاش آسمان میدانست درد منی  که همان کویر خشک و بی جانم چیست

دلم مثل کویر از محبت و عشق خشک و بی جان است

!کاش دریا میدانست کویر چیست

!راز درون دریا رویایی است محال برای همان کویر تنها

دلم مثل کویر آرزوی دیدن دریا را دارد اما دریایی نیست تنها یک خواب است و بس!

کاش باران میدانست معنی انتظار چیست

منی که همان کویر تشنه و بی جانم سالهاست که انتظار یک قطره باران را می کشم اما افسوس که این انتظار بیهوده است

و ای کاش آسمان میدانست درد دل این کویر خسته و تشنه را........!!

مرتضی

سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, | 9:0 | محیا |

 

 من تو را به کسي هديه مي دهم که از من عاشق تر باشد و از من براي تو مهربان تر

 

  من تو را به کسي هديه مي دهم که صداي تو را از دور، در خشم، در مهرباني، در دلتنگي، در خستگي، در هزار همهمه ي دنيا، يکه وتنها بشناسد

 

  من تو را به کسي هديه مي دهم که تمام سخاوت هاي عاشقانه اين دل معصوم دريايي را بداند؛ و ترنم دلپذير هر آهنگ، هر نجواي کوچک، برايش يک خاطره باشد

 

  او بايد از نگاه سبز تو تشخيص بدهد که امروز هواي دلت آفتابي است؛ يا آن دلي که من برايش مي ميرم، سرد و باراني است

 

،اي بهانه ي زنده بودنم؛ من تو را به کسي هدیه مي دهم که قلبش بعد از هزار بار ديدن تو، باز هم به ديوانگي و بي پروايي اولين نگاه من بتپد. همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم

 

 تو را با دنيايي حسرت به او خواهم بخشيد

 

   ولي آيا او از من عاشق تر و از من براي تو مهربان تر است؟آيا او بيشتر از من براي تو گريسته است؟

 نه... هرگز...هرگز

مرتضی

سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, | 8:56 | محیا |

 

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی

 

 

      تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم

 

 

         تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت

 

 

      دعا کردم

 

 

       تورا از بین گلهایی که در تنهاییم رویید با حسرت

 

 

    جدا کردم

 

 

   و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:

 

 

   دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی

 

 

   و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

 

 

   تو را در دشتی از تنهایی و حسرت

 

 

  رها کردم

 

 

 همین بود آخرین حرفت

 

 

    و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشمهایم

 

 

     را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید

 

 

  وا کردم

 

 

  نمیدانم چرا رفتی؟

 

 

   نمیدانم چرا شاید خطا کردم

 

 

            و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی

 

 

        نمیدانم کجا؟تا کی؟برای چه؟ 

 

 

    ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه میبارید

 

 

    و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

 

 

            و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد

 

 

           و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی

 

 

          دانه برمیداشت

 

 

            تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد

 

 

            و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود

 

 

             نمیدانم چرا رفتی؟

 

 

            نمیدانم چرا شاید خطا کردم

 

 

            و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی

 

 

                       نمیدانم کجا؟تا کی؟برای چه؟             

 

 

           و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو

 

 

          هزاران باردرهر لحظه  خواهم مرد

 

 

      کسی حس کرد من بی تو تمام هستیم از دست خواهد رفت

 

 

         و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد

 

 

          کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

 

 

      و من با آنکه میدانم تو هرگز یاد من را با عبور خود

 

 

        نخواهی برد

 

 

    هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام برگرد!

 

 

     ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

 

 

    و بعد از اینهمه طوفان و وهم و پرسش و تردید

 

 

     کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:

 

 

          تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو 

 

 

       در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

 

 

      و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید

 

 

      کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست

 

 

         و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

 

 

           میان غصه ایی از جنس بغض کوچک یک ابر

 

 

            نمیدانم چرا؟ شاید به رسم پروانگی مان باز

 

 

            برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

 

مرتضی

 

 

 




سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, | 8:51 | محیا |

 

به درخت گفتم: چرا به این عظمت از تکه آهنی بنام تبر میرنجی؟


گفت: رنجش من از تبر نیست، از دسته آن است که از جنس خود ماست...

 مرتضی

 

یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, | 15:21 | محیا |

چه کسی می گوید گرانی شده است؟دوره ی ارزانیست !!!!!!!!!

دل ربودن ارزان!! دل شکستن ارزان!! دوستی ارزان!! دشمنیها ارزان شده!! شرافت ارزان!! تن

عریان ارزان!!

آبرو قیمت یک تکه نان و دروغ از همه چیز ارزانتر!! قیمت عشق چه قدر کم شده است!!


کمتر از اب روان !!! وچه تخفیف بزرگی خورده است قیمت هر انسان.........

 

مرتضی

 

 

 

یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, | 15:17 | محیا |

 

Mohsen XV2I

 



 

 

دستت را

 

 

 بر روي چشمانم مي‌گذاري

 

 

پلك‌هايم را مي‌بندي

 

 

مي‌گويي:

 

 

رفتنم ديدني نيست

 

 

نگاه نكن !

 

 

مي‌روي و صداي پاهايت،

 

 

آخرين موسيقي زنده‌ي دنيايم مي‌شود

 

 

اینبارمیخواهم برای همیشه

 

 

خاموش شوم

 

 

یا بروم جایی که

 

 

هیچ مشترکی

 

 

صدای بوق ِ آزادم را

 

نشنود

 


در دسترس نباشم ٬

 

 

همین ...

 

شنبه 1 مهر 1391برچسب:, | 16:23 | محیا |


 

 

مرا بسپار در یادت به وقت بارش باران،

 

 نگاهت گر به آن بالاست ،

 

و در حال دعا هستی دعایم کن  ...

 

دعایم کن...

 

 که من محتاج بارانم!

 

Mohsen XV2I

شنبه 1 مهر 1391برچسب:باران, | 16:12 | محیا |

دعای باران چرا؟

دعای عشق بخوان.

این روزها دلها تشنه ترند تا زمین.

خدایا....

کمی عشق بیار.

 

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, | 17:38 | محیا |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد