آموختم کسی که یادم نکرد من یادش کنم شاید او تنهاتر از من باش

مترسک را دار زدن به جرم دوستی با پرنده....

که مبادا تاراج مزرعه را به بوسه ای فروخته

باشد راست میگفتی که اینجا قحطی عاطفه

است...

 

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, | 17:37 | محیا |

دخترک رفت زیر لب این را میگفت:او یقینا پی معشوق خود

میاید.پسرک ماند ولی زیر لبش زمزمه بود:مطمئنا که پشیمان

شده برمیگردد....عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز.

 

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, | 17:36 | محیا |

ارزوی خیلی ها بودم اما....

قربانی قدر نشناسی 1 نفر

شدم...

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, | 17:35 | محیا |

غصه نخور.کنار امده ام با نبودنت...

خیلی که دلم بگیرد گریه میکنم.

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, | 17:35 | محیا |

دلم از نبودنت پر است انقدر که اضافه اش از

چشمانم میچکد.

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, | 17:34 | محیا |

گاه خدا میاد گوشم ومحکم میگیره داد میزنه

آهای بشین غر نزن همینه که هست.

بعد چشمک میزنه و آروم تو گوشم میگه صبر

کن همه چیز درست میشه...

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, | 17:34 | محیا |

میان مشغله ها گم شدم رفیق....

ولی دلم برای هوایت همیشه بیکار

است.

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, | 17:33 | محیا |

تمام سهم من از دنیای تو

 

جز غم و اندوه و باورهای خیالی چیزی نبود

 

پس خداوندا سهم من از شادیهایت کجاست؟

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, | 17:32 | محیا |

نامه های زیادی برایت نوشته ام

زیر خیسی چشمانم تمام صفحات آن خیس شده است

 

هر بار می نویسم و می خوانم برایت

اما نمی دانم چرا خداوندا صدایم سکوت دارد

یا خداوندا خواسته های من و آررزوهای من به گوشت نمی سد

 

مگر صدای قلب تپیده شده را نمی شوی

 

که فریاد مرا از میان خط خط نوشته هایم نمی شنوی

 

خداوندا فریاد می زنم برای اینکه جز تو کسی نیست

 

خداوندا ساختن از آن توست

پس بساز برای ما!٬٬٬

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, | 17:31 | محیا |

چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
خداحافظ، بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!!


سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, | 17:28 | محیا |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد