آموختم کسی که یادم نکرد من یادش کنم شاید او تنهاتر از من باش

برو باشد ولی من هم خدا و عالمی دارم ، من از دنیا گله مندم که از مهر تو کم دارم ، ببین یک خواهشی دارم مرا در خود کمی حل کن ، نگو رفتم خداحافظ کمی دیگر معطل کن .

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, | 17:27 | محیا |

چند روزی میشه یه صدایی توی گوشم میپیچه

اره یه صدای اشنا اشناتر از خودم به خودم

صدایی که قبلا خیلی میشنیدم ولی.....

صدایی که باهاش اروم میشم

صدای تو

صدای تو که میگی هنوزم دوستم داری

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, | 17:26 | محیا |

ز کوچه غم که گذشتم دری به روی من باز شد. بهم گفت برای عبور باید از داخل من رد بشی . روی در نوشته بود عذاب بعدی . با ترس و تردید رفتم داخل و از در رد شدم . به سیاهی رسیدم گفت باید درونت مثل من بشه گفتم چرا گفت سوال نپرس گفتم باشه . به تنهایی رسیدم گفت باید همدم من بشی گفتم نه من از تنهایی متنفرم بهم گفت اگر همدم من نشی زندگی کسی دیگر رو خراب میکنم گفتم باشه همدم تو میشم . از همه و همه که گذشتم به تو رسیدم و تو بهم گفتی سلام بنده من خوش امدی اینا همه ازمونی بود که تو امتحان بشی گفتم خدایا چرا ؟ گفتی چی چرا ؟ گفتم چرا من ؟ چرا سیاهی ؟ چرا تنهایی ؟ چرا عذاب ؟ چرا غم ؟ چرا چرا چرا چرا .................

 

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, | 17:26 | محیا |

وقتی دلم به درد میاد و کسی نیست به حرفهایم گوش کند،

وقتی تمام غمهای عالم در دلم نشسته است،

وقتی احساس می کنم دردمند ترین انسان عالمم... وقتی تمام عزیزانم با من غریبه می شوند...

و کسی نیست که حرمت اشکهای نیمه شبم را حفظ کند... وقتی تمام عالم را قفس می بینم...

بی اختیار از کنار آنهایی که دوسشان دارم.. بی تفاوت می گذرد...


 

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, | 17:25 | محیا |

سكوت رامیپذیرم اگربدانم روزی باتو

سخن خواهم گفت تیره بختی رامیپذیرم

اگربدانم روزی چشمان توراخواهم سرود

مرگ رامیپذیرم اگربدانم

روزی توخواهی فهمیدكه دوستت دارم

(دوست دارم فقط به خاطرخودت )

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, | 17:24 | محیا |

یک روز احساس کردم اگر اورا با یک غریبه ببینم تمام شهر را به آتش خواهم کشید.........

اما امروز حتی کبریتی هم روشن نمیکنم تاببینم او کجاست و با کیست.............

روزی که به دنیا آمدم در گوشم خواندند اگر می خواهی در دنیا خوشبخت شوی همه را دوست بدار.....

....حال که دیوانه وار دوستش دارم می گویند فراموش کن!!!!!!!

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, | 17:24 | محیا |

بچه که بودم تا 10 میشمردم ،

فکر میکردم آخر همه چی 10 هستش،

حالا نمیدونم آخر دوست داشتن چقدره ،

ولی میخوام بگم دوستت دارم قدر 10 تای بچگی.

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, | 17:23 | محیا |

خواستم اسمتو گل بذارم،ترسیدم پژمرده شوی!

خواستم اسمتو خورشید بذارم،

ترسیدم غروب كنی!

اسمتو گذاشتم نفسم، كه اگه نباشی:نباشم*

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, | 17:23 | محیا |

انقدر بریدم که هیچکس باورش نمیشه.بخدا ما دخترام

ادمیم.چرا انقدر اذیتشون میکنید.چرا معنی دوست

داشتنو نمیفهمید.چرا احساس میکنید دخترام مثل

شمان نه بخدا نیستن.دلتون به رحم بیاد تو روخدا

من که بریدم خسته شدم از اینکه تو گوشش بخونم

درست شو بزار تنهات نزام درست شو تو رو به عشقمون

به کی میگم دوباره بر میگرده به خودم ادم شید توروخدا

ادم شید تا بفهمید اگه خوب باشید دختر ولتون نمیکنه

تو رو خدا من که بریدم...

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, | 17:22 | محیا |

عشق یعنی خاطرات بی غبار، دفتری از شعر و از عطر بهار ،


عشق یعنی یک تمنا یک نیاز ، زمزمه از عاشقی با سوز و ساز


عشق یعنی چشم خیس مست او ، زیر باران دست تو در دست او

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, | 17:21 | محیا |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد