آموختم کسی که یادم نکرد من یادش کنم شاید او تنهاتر از من باش

نه ! دلتنگی آن نیست که مرا اینگونه محکوم به سکوت کرده است

انتظار آن نیست که اینگونه مرا محکوم به بیقراری کرده است

خیالی نیست ، من همچنان با خیال تو سر میکنم پس بیخیال…

بگذار در حال خودم باشم ، بگذار همچنان من دیوانه دیوانه ات باشم

مزاحم خلوتم نشو ، اگر مرا میخواهی سد راه اشکهایم نشو….

بگذار آرام شوم ، بگذار هر چه غم در دلم انباشته ، خالی شود….

این همان راهیست که هم تو خواستی در آن باشی

و هم من خواستم تا آخرش با تو بمانم

پس چرا به بیراهه میروی، چرا مرا جا گذاشتی و برای خودت میروی؟

مرحبا ، تو دیگر کیستی ، دست هر چه بی وفاست را از پشت بستی….

خودم میدانم بد دردیست عاشقی و همچنان بیمارم ، تا کجا میخواهی بمانی ؟

تا هر جا باشی من نیز میمانم…

عشق من هر از گاهی به یادم باشی بد نیست ،

هر از گاهی هوای مرا داشته باشی جرم نیست

چه کنم ، دلم دیوانه ی توست ، هوایش را داشته باش که

دلم تمام دلخوشی اش به توست...

یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:, | 20:30 | محیا |

دلم تنگ حتی برای خودم.برای خاطراتم.برای قلبم بی انصافی کردی

خیلیم بی انصافی کردی مگه من چی کم گذاشتم برات هان خودت

بگو.همیشه حرف تو بود حتی موقع ای که من راضی نبودم بخاطر تو

اون چیزای که میگفتی گوش میدادم.انجام میدادم غیر از این بود نه

تو بگو.دلم تنگه برای وجودم تنگه خیلیم تنگه...

یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:, | 20:29 | محیا |

                          دوست داشتم ولی در نهایت بی انصافی تنهام...

یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:, | 20:28 | محیا |

فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است
چشمانم غرق در اشکهایم شده
دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ….
همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد…
انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم
این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ….
دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام….
فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم….
دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟
در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم…
تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی ،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی
گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت؟
سوز عشق تو هنوز هم چهره ام را پریشان کرده ، دلم اینجا تک و تنها راهش را گم کرده ، این شعر را برای تو نوشتم بی پرده ، هنوز هم دلت نیامده و خیالت ، خیال مرا پریشان کرده

یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:, | 20:27 | محیا |

 

حکـــــــــــــــــــــایت ِ من… حکایت کسی بود که عاشق دریا بود

;اما قایقـــــــــــــــــــــی نداشت… دلباخته ی سفر  بود

; اما  همســـــــــــــــــــــفر نداشت... زخم داشت;اما ننالیـــــــــــــــــــــد

گریه کرد; اما اشک نریخـــــــــــــــــت…

حکایت من حکایت کسی بود

کـــــــــــــــــــــه…پر از فریاد بود;

اما سکـــــــــــــــوت کرد تا همه ی صداها را بشنـــــــــــــــــــــود…

  حکایت کسی بود که زجر کشید ;اما

ضجـــــــــــــــــــــه نزد

مــــرتضـــی

 

سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, | 9:30 | محیا |



آتشي از درون سوزد دلم را
آتشي از جنس عشق آدم به حوا

 

دوري و هجران يار داستاني ست
که تنها دليل بودنت راستگويست

 

ازروز ديدن تو چند نباشد
ليکن دردل من سالها باشد

 

عشق من خواندم تورا اي عشق من
ازبرايش از خدا رخصت نمودم عشق من

 

بي وفايي هاي تو شستم زدل
چون که گويند اين شکر باشد به دل

 

من برايت جز پري شايد نباشم
تومثال آبي و من به جز ماهي نباشم

 

عشق اجباري نميماند به دل
من بخواهم عشق تواز عمق دل

 

عشق من خواندم تورا اي عشق من
ازبراي دوريت حسرت بخوردم عشق من

 

درنهايت خوانمت عمر مني
حافظت باشد خداي يا علي

 مرتضی

 

سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, | 9:27 | محیا |

دلم تنگ است ؛
دلم براى كسى تنگ است ،
كه پيش از او شايد، شقايق اجازه عاشق شدن نداشت ؛
پيش از او آبى آسمان، فقط آبى بود ؛
رنگين كمان، فقط يك رنگ بود ؛
پيش از او نجواى شب، آهنگ خواب داشت ؛
پيش از او عشق، قطعه شعرى ناتمام بود !
و رؤياى من بى گرما ...
تا نگاه تو در آسمان خيالم پرواز گرفت ،
و ابديت بر صفحه رؤياى ستاره و آسمان معنا يافت !
و هنوز دل كوچك من تنگ مى شود .
هنوز ترانه باران ...
كاش باران ترانه نداشت

سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, | 9:26 | محیا |

از طعنه ها و حرف های این مردم بی احساس ناراحت نشوید

عمریست به هوای بارانی میگویند خراب!!!!

.... شبهای بارانی و انتظار من

مرتضی

سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, | 9:23 | محیا |

به تو تقديم ميکنم تمام احساسات دورنم را که مشتاقانه تو را طلب ميکنند.



به تو تقديم ميکنم لحظه لحظه هاي دلتنگي ام را که به وسعت تمام روزهايي



است که بي تو سرکردم.



وبه تو تقديم ميکنم عشق را که در تپشهاي قلبم و دراشتياق چشمان هميشه



منتظرم يافتم.



اين ارزشمندترين هديه من به توست   گوشه اي از قلبت پناهش ده وبا



خورشيد مهرباني ات نگهبانش باش. هميشه در خاطرم خواهي ماند
 
مرتضی

 

سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, | 9:8 | محیا |

دستانم گرمي دستانت را مي خواهد پس دستانم را به تو ميدهم

 

 

قلبم تپش قلبت را مي خواهد پس قلبم را به تو ميدهم

 

 

چشمانم نگاه زيبايت را مي خواهد پس نگاهم از آن توست

 

 

عشقم تمامي لحظات تو را مي خواهند وبراي با تو بودن دلتنگي ميکنند

 

 

دل من همانند آسمان ابري از دوري تو ابري است

 

 

درخشش چشمانم همانند خورشيد درخشان انتظار چشمانت را مي کشند

 

 

پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگزفراموشت نخواهم کرد.

 

 

 

 

عاشـــــــقـــــــــانـــــــه دوســــــتت خواهــــــــــم داشـــــــــــت

مرتضی


سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, | 9:6 | محیا |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد